
|
سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, :: 19:39 :: نويسنده : ملیکا
امــروز یه دوست یه حرف قشنگی زد !
گفت : اینجا فضای مجازیه ، اسمش روشه نباید بیشتر از حد مجاز رو آدماش حساب باز کنی !!! واقعا حرفش درست بود ! اینجا جاییه که آدماش خودشونو مجاز به هر کاری میدونن ! مجاز به دل بستن و دل شکستن... مجاز به عاشق شدن و فارغ شدن... مجاز به دروغ ، دروغ ، دروغ ... مجاز به خیانت ، خیانت ، خیانت ...! واقعا مسخره تر از دنیای مجازی وجود نداره ! اینجا تورو از دوستات ، خانوادت ، زندگیت دور میکنه !!! و نزدیکت میکنه به آدمای هزار رنگی که همزمان با تو حرف میزنن تو خصوصی با یکی دیگه ، براش قلب میفرستن . نظرات شما عزیزان: یک دوست...
![]() ساعت18:23---3 شهريور 1393
اینقده ارزش نداشتیم که از حالت یه خبر بهمون بدی
این رسم دوستداشتن و رفاقت نبود.... پاسخ:سلام امیر باورکن نتم قطع بود ممنونم که سر زدی سعید
![]() ساعت10:04---31 مرداد 1393
شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم
این درست... اما جدایی اشتباهی دیگر است در شب تلخ جدایی عشق را نفرین مکن این قضاوت... انتقام از بی گناهی دیگر است پاسخ:سعید خیلی مطالبت غم انگیزه خیلی دوسشون دارم یه عالمه گریه کردم خیلی لایک داری هرچی میگی حقیقت تلخ زندگیه همه ماست سعید
![]() ساعت23:54---30 مرداد 1393
خداحافظ...
خداحافظ...همین حالا خداحافظ...به شرطی که بفهمی تر شده چشمام خداحافظ...کمی غمگین به یاد اون همه تردید به یاد اون آسمانی که منو از چشم تو میدید خداحافظ...از اینجا که پر از غمه خسته شدم میخوام برم قلبمو که دادم به تو دیگه باید پس بگیرم موندن هرگز.........خداحافظ دیگه میرم اگه یه روز دردهای دنیا بریزه تو قلب من ستاره ها خاموش بشن تو آسمون شب من من میمیرم.....دیگه میرم پس بدونید من رفتم ... چون از اون که دوستش دارم خیلی دورم دل بیا بریم ... از عشق دیگه نگیم درد عشقی که کشیدیم جز خدا به کسی نگیم... خداحافظ ...ای شب های خوشی دوباره اون شبی که دوست دارم اومد..... شب های تنهایی..... برو ای مرد که دوباره تنهایی..... پاسخ:اینو خیلی دوس دارم سعید
![]() ساعت14:17---30 مرداد 1393
همیشه با تو بوده ام با تو نفس کشیده ام با چشمان تو دیده ام مرا از تو گریزی نیست چنان که روح را از جسم و زمین را از آسمان و چنان با آن زیسته ام که با ور کرده ام دلیل بودن من تو هستی تنها تو .... سعید
![]() ساعت23:00---28 مرداد 1393
بابا سلامت باشی هرجا که هستی
پدر دستشو گذاشت رو شونه پسرش,وازش پرسید:تو قویتری یا من؟ پسر گفت:من, پدر با دلشکستگی دوباره پرسید: تو قویتری یا من؟ پسر گفت من,پدر با دلی گرفته به یاد همه زحمتهایی که کشیده بود دستشو از شونه پسرش برداشت . دو قدم دورتر رفت و پرسید:تو قویتری یا من؟ پسر گفت:شما.پدر گفت چرا نظرت عوض شد؟پسر گفت:""وقتی دستت رو شونه ام بود فکر میکردم دنیا پشتمه"" سعید
![]() ساعت22:51---28 مرداد 1393
دلم تنگ است برای کسی که نمی داند...
نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم... می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد.... پس بگذار که نداند بی او تنهایم... دور میمانم که نزدیک بماند... پاسخ:لایک داری سعید.......... ![]()
![]() |